اینو تا اخر با دقت بخون:آدم است دیگر, گاهی یهویی میوفته میمیرهخیلی دوس دارم بیام اینجا مثل خیلیا بنویسماز آدم ها,آمدن و رفتن ها...بگم یادته میرفتیم بیرون فلان جا می شستیم روبروی همدیگه و به در و دیوارمی خندیدیم؟ بعد یاد لبخندت و اون نگاه عاقل اندر شاسگولت بیوفتم و بگم آخ آخ چشمات...چشماتاز بوی عطرت بگم و آدمایی ک توی خیابون بوی تورو میدن ولی با تو تومنی دوزار فرق دارناز گرمای دستت و پیاده رو هایی بگم ک از شهر داری هم دقیقتر مترشان کرده بودیماز شال سرخت,از صدات,از دور دیدن ساعت پیش تو و خوابیدن تقویم دور از تواز روزی ک رفتی,بهت گفتم اینو نبر, همون شالی ک باهم برات خریده بودیم. سعی کردم خودمو بی تفاوت نشون بدم چون ته دلم می گفتم نه بابا نمیره. داره خودشو لوس میکنه, حتی جواب خداحافظیتو ندادم و خودمو با کنترل تلوزیون و آت و آشغال روی میز مشغول کردماز روزایی ک نبودی بگم, بگم اون خیابونه ک توی ترافیکش توی تاکسی خودتو انداخته بودی بغلم و با هدفون داشتیم نازی ناز کن ابی رو گوش میکردیم و هی اینور اونور می شدی و آخرش سیم هدفون پاره شد, یادته اون خیابونه؟ دارن روش پل میسازن. بستنش, دیگ نمیتونم برم توش ول بچرخمولی یکم ک فکر میکنم میبینم ک بی فایدستچون من همیشه تو زندگی همه حاشیه بودم حتی تو زندگی خودم. یعنی تو زندگی خودم نقش سوم بودم و تنهایی نشستم منتظر تیتراژ پایانی ن دلمون واسه کسی تنگ میشه, ندل کسی واسه ما, ولی تا دلت بخواد دلمون میگیرهاز اول کسی نبوده ک از بودنش بگیم, خب طبیعتا وقتی کسی نباشه کسی هم نیس ک بخواد بره, یعنی ی چیزی شبیه ایستگاه راه آهن متروکاز اونایی بودیم ک دو روز نباشیم جوری فراموش میشیم ک انگار از اول نبودیمبین شماها سیگار میکشیم, آهنگ گوش میدیم, راه میریم و فکر میکنیم هنوز زنده ایمولی اون ته دلمون, همونجا ک داریم با واقعیت میجنگیم, میدونیم ک مردیمبین خودمون باشه ها, ما خیلی بدبختیم!! خیلی... دلمون هم واسه خودمون میسوزه
جعه کنید...
برچسبها: